رهروان

باید راهمان را از راهداران اصلی بپرسیم
رهروان

همیشه نباید دنبال این باشیم که ببینیم خدا برایمان چه کرد.
گاه باید اندیشید که ما برای خدا چه کردیم

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «روایت» ثبت شده است

اگر میخواهیم بدانیم چقدر در این دنیا و در دنیای دیگر کارمان جور است
اگر میخواهیم میزان عملکرد خود را بسنجیم
اگر میخواهیم بدانیم چقدر میتوانیم به
۰ نظر ۱۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۹:۰۱
سرباز
آرامش را حفظ کن
آقای قرائتی میفرمود:
همه انسان ها در برابر مشکلاتی که به آنها میرسد سه حالت دارند.
گروهی مانند شیشه عینک هستند، گروهی مانند ملافه هستند، و گروهی مانند فرش هستند.
خداوند کسانی را که خیلی دوست دارد در این دنیا مانند شیشه عینک برخورد میکند و با کوچکترین آلودگی آن ها را سریع پاک میکند تا برای آخرت نماند،
کسانی که درجه پایین تری نزد خدا دارند مانند ملافه
۳ نظر ۰۶ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۰۹
سرباز

ماه خدا رسید و ببینیم چه میکنیم

روایت از حضرت صادق(علیه السلام) در مورد کسی که روزه در گرمامی گیرد و تشنه و گرسنه می شود، نقل شده است:

زمانی که روزه دار تشنه و گرسنه می شود، ملائک نزد او میروند و او را مسح میکنند و تا زمانی که روزه دار است او را بشارت به بهشت میدهند.

سپس خداوند به ملائک رومیکندو میفرماید : شهادت بدهید که همانا من او را آمرزیدم، همنانا او به خاظر من تحمل میکند.

۲ نظر ۲۸ خرداد ۹۴ ، ۱۶:۴۱
سرباز

چهر اش واقعا نورانی شده بود

خیلی چیزها به ذهنم اومد

بهش گفتم چی تو فکرته

فورا گفت : 

۳ نظر ۱۹ آبان ۹۲ ، ۱۱:۰۰
سرباز

آقا سید بلند شو. تو را به خدا بلند شو. برای چند لحظه هم که شده، فکه را رها کن و مهمان ما شودوباره پشت میز تدوینت بنشین و روایت کن اما این بار نه سراغ بچه های جنگ برو و نه از محرومیت بشاگرد و بلوچستان بگو.

آقا سید روایت کن، روایت کن این روزگار را، فتح کن دلهای ما را. روایت کن از سستی ها و غفلتهای ما. بگو ما را چه شده است که روزگار، به بازیمان گرفته و اسیر نان و میز وشکم و صندلیمان کرده.

روایت کن از نفس پرستیمان. بگو چرا نمی توانیم مثل خودت هر چه راکه حدیث نفس باشد، ننویسیم و دیگر از خودمان سختی به میان نیاوریم.

روایت کن از فراموشیمان. بگو که چه زود پا برهنه ها یادمان رفت. ساده زیستی و قناعت یادمان رفت. چه زود قبح کاخ نشینی برایمان شکست. مرد روزهای سخت نبودن برایمان شکست. آوینی، ای راوی فتح، باز هم روایت کن. اصلا بگو معنای ولی را. هجی کن سرباز ولایت بودن را. بگو مگر نفس امام با تو چه کرد که کامران آوینی روز های دانشکده هنر، شد سید مرتضی آوینی. برایمان بگو که چرا رهبرمان خود را بزرگترین داغدار از دست دادنت می دانست.

روایت کن، تو روایت کن از اهتزاز پرچم لا اله الا الله بر قلل رفیع کرامت و بزرگواری. از احقاق حقوق مستضعفان در جوامع بشری از تشکیل بسیج جهانی. آقا سید بعصی هایمان دین فروشی و وطن فروشی را که خوب یاد گرفته ایم اما تو از ایستادگی و مقاومت در برابر تمدن غرب و روشن فکر نما برایمان روایت کن.

دلمان لک زده تا دوباره مقاله بنویسی ودودمان سینمای روشنفکری را به باد دهی. انگار باز خود باید روایت کنی از جنگ. از پیوند جدا نشدنی کفر و مبارزه. راستش خیلی ها می کوشند تا موزه های جنگ را بزرگ و بزرگ تر کنند. بلند شو، بلند شو.

با آن صدای آسمانیت یکبار دیگر بگو:
زندگی زیباست اما شهادت از آن زیبا تر است.

آقا سید روایت کن. روایت کن این روزگار را ،فتح کن دل‌های ما را.

۶ نظر ۱۱ مهر ۹۲ ، ۱۹:۳۹
سرباز