شبی گذشت، مثل شب های پیش و پس،
و ما باز ،در خیـال پـرواز،سر به بالش پر دادیم.
آرزویمان خواب بال بود،که خواب چشمانمان را ربود.
چنان عمیق در چاه بی پایان آمال خفتیم که نه بانگ «حی علی الفلاح » اذان را شنیدیم،
نه طنین « جاهدوا فی الله » جهاد را...
و ناگاه ، به کابوس شرم از خواب پریدیم ؛وااااااای .....باز هم شهـادتمان قضــا شد ...!!
غرق نگاه بودند و چنان تماشایی در او محو شدند، که او چنین دیدنی در آنان پیداست ...!
دوباره راهیــم ... به سوی برگشتن بـه سمت خـدا ...
زنــــدگی، ســــراســــر آزمون است ... و شهـــادت مهـر قبــولی ...!