ناگریز از سفر
يكشنبه, ۱۲ آبان ۱۳۹۲، ۱۰:۰۰ ق.ظ
ناگریز از سفرم، بی سروسامان چون باد
به گرفتار رهایی نتوان گفت آزاد
کوچ تا چند؟ مگر میشود از خویش گریخت
بتول آنها غم غربت به پرستوها داد
اینکه مردم نشناسند تو را غربت نیست
غربت آن است که دینت ببری از یاد
عاشقی چست؟ به جز شادی ومهر و غم و قهر؟!
نه من از قهر تو غمگین ،نه تو از مهرم شاد
چشم بیهوده به آیینه شدن دوختهای
اشک آن روز که آیینه شد از چشم افتاد
۹۲/۰۸/۱۲