کوچه ای را بودنامش معرفت،
مردمانش بامرام از هرجهت،
سیل آمد کوچه را ویرانه کرد،
مردم راباجهان بیگانه کرد،
هرچه درآن کوی بود از معرفت،
شست و با خودبرد سیل بی صفت،
از تمام کوچه تنها یک نفر،
خانه اش ماندو خودش جست از خطر،
رسم ونام نیک هرجا بودو هست،
از نهاد مردم آن کوی هست
اگر چون رود می خواهد که با دریا بیامیزد ، بگو چون چشمه بر زانو گذارد دست و برخیزد
به حرف دوستان از دست من دامن مکش ، هرچندبه ساحل گفته اند از صحبت دریا بپرهیزد
چه بیم از دیگران؟ در چشم مردم بوسه می گیریم ، که با این معصیت ها آبروی ما نمی ریزد
بیا سر در گریبان هم از دنیا بیاساییم ، مگر ما را خدا باهم در آن دنیا برانگیزد
در این پیرانه سر، سجاده ای دارم ، که می ترسم خدا با آن مرا از حلقه ی دوزخ بیاویزد
مرا روز قیامت با غمت از خاک می خوانند ، چه محشر می شود مستی که از خواب تو برخیزد