کربلایی شدنم را به بهای جان بخرم
بهر دیدار دوباره به خدا سر بدهم
همچو هفتاد ودو عاشق که سر میدادند
من یکه و تنها به به خدا سر بدهم
روی دستش "پسرش" رفت ولی "قولش نه"
نیزه ها تا "جگرش" رفت ولی "قولش نه"
این چه خورشید غریبی است که با حال نزار
پای "نعش قمرش" رفت ولی "قولش نه"
شیر مردی که در آن واقعه "هفتاد و دو" بار
دست غم بر "کمرش" رفت ولی "قولش نه"
هر کجا می نگری "نام حسین است و حسین"
ای دمش گرم "سرش" رفت ولی "قولش نه" ...
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
می خواهم از آن ساقی عاشق بنویسم
نم نم به خروش آیم و هق هق بنویسم
دل خون شد و از معرکه دلدار نیامد
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
،از بغض گلوگیر دقایق بنویسم ،
می خواهم از آن ساقی عاشق بنویسم ،
نم نم به خروش آیم و هق هق بنویسم
:دل خون شد و از معرکه دلدار نیامد
« ای اهل حرم میر و علمدار نیامد »
در هر قدمت هر نفست جلوه ذات است
،وصف تو فراتر ز شعور کلمات است،
در حسرت لبهای تو لبهای فرات است،
عالم همه از این همه ایثار تو مات است،🌿
از علقمه با دیده خونبار نیامد
« ای اهل حرم میر و علمدار نیامد »
سقا تویی و اهل حرم چشم به راهت
،دل ها همه مست رجز گاه به گاهت،
هرچند تو بودی و عطش بود و جراحت،
دلواپس طفلان حرم بود نگاهت
،سقای ادب جلوه ایثار نیامد
« ای اهل حرم میر و علمدار نیامد »
افتاد نگاه تو به مهتاب دلش ریخت،
وقتی به دل آب زدی آب دلش ریخت،
فرق تو شکوفا شد و ارباب دلش ریخت،
با سجده خونین تو محراب دلش ریخت،
صد حیف که آن یار وفادار نیامد
« ای اهل حرم میر و علمدار نیامد »
انگار که در علقمه غوغا شده آری،
خونبارترین واقعه بر پا شده آری،
در بزم جنون نوبت سقا شده آری،
دیگر پسر فاطمه تنها شده آری،
این قافله را قافله سالار نیامد
« ای اهل حرم میر و علمدار نیامد »