این دهان بستی دهانی باز شد
تا خورنده لقمة های راز شد
لب فروبنداز طعام واز شراب
سوی خوان آسمانی کن شتاب
گر تو این انبان ز نن خالی کنی
پر ز گوهر های اجلالی کنی
طفل جان از شیر شیطان باز کن
۰ نظر
۱۴ آبان ۹۲ ، ۰۹:۰۰
ای راز آسمانی خورشید مرتبت
گیسو به هم مریز اذاالشمس کورت
ای بی کرانه،ای پر از ابهام،ای بزرگ
دریا صفت، کویر صفت، آسمان صفت،
هنگامه بهار جهان با تو دیدنی است
ناگریز از سفرم، بی سروسامان چون باد
به گرفتار رهایی نتوان گفت آزاد
کوچ تا چند؟ مگر میشود از خویش گریخت
بتول آنها غم غربت به پرستوها داد
اینکه مردم نشناسند تو را غربت نیست
غربت آن است که دینت ببری از یاد
عاشقی چست؟ به جز شادی ومهر و غم و قهر؟!
نه من از قهر تو غمگین ،نه تو از مهرم شاد
چشم بیهوده به آیینه شدن دوختهای
اشک آن روز که آیینه شد از چشم افتاد
غزل ببخش نگفتم تو را ورد کردم
به عذر پیش تو باز آمدم که بد کردم
سپید گفتم اما نه اینکه فکر کنی
خدا نکرده گل سرخ را لگد کردم
سپید گفتم اما نه رو سیاه نیم!