دقت در بیت المال
بهش گفتم : توی راه که برمیگردی، یه خورده کاهو و سبزی بخر.
گفت:"من سرم خیلی شلوغه، میترسم یادم بره. روی یه تیکه کاغذ
هرچی میخوای بنویس بهم بده"همان موقع داشت جیبش راخالی میکرد.
یک دفترچه یادداشت و یک خودکار درآورد گذاشت زمین.
برداشتمشان تا چیزهایی را که میخواستم، برایش بنویسم .
یکه دفعه بهم گفت:"ننویسیها!" جا خوردم. نگاهش که کردم،
به نظرم کمی عصبانی شده بود! گفتم: مگه چی شده؟
گفت:"اون خودکاری که دستته،مال بیت الماله."
گفتم: من که نمیخوام کتاب باهاش بنویسم!
دو-سه تا کلمه بیشتر نیست.
گفت: " نه ."
***
۳ نظر
۲۸ فروردين ۹۳ ، ۰۷:۴۹