خاطره جالب از یک آزاده ایرانی
دوشنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۲، ۱۲:۱۹ ق.ظ
رفیقمون هم که شوخ بود برگشت گفت : گچ پژ. باور نمی کنید تا چند دقیقه اون مامور عراقی هر کاری کرد این اسم رو تلفظ کنه نتونست ول کرد گذاشت و رفت و ما همینطور می خندیدیم.
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
- ۹۷/۰۶/۲۷ذکر سجده بین اذان و اقامه
- ۹۵/۱۱/۰۶شهامت و شجاعت
- ۹۵/۱۰/۲۹فقط کمی عقیده
- ۹۵/۱۰/۲۷کاسب
- ۹۵/۱۰/۰۶دل را باید آزاد گذاشت
- ۹۵/۰۹/۲۹یلدا
- ۹۵/۰۳/۰۲میلاد نور
- ۹۵/۰۲/۱۸برانداز
- ۹۵/۰۲/۱۷دقت
- ۹۵/۰۲/۱۵باید ..... را درست کرد
پیوندها
رفیقمون هم که شوخ بود برگشت گفت : گچ پژ. باور نمی کنید تا چند دقیقه اون مامور عراقی هر کاری کرد این اسم رو تلفظ کنه نتونست ول کرد گذاشت و رفت و ما همینطور می خندیدیم.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.